اشعار

زنخدان

من اینجایم اینجا همینجا روبروی چشمانت نشسته دستها بر روی زانو ببخش که نگاهت نمی کنم آخر آخرین بار… از چاله به چاه افتادم وقتی از چشمانت گذشتم و به […]

اشعار

بوم نقاشی

حکم شده است که تنت بوم نقاشی شود و نقاشی که جز رنگ سرخ در چنته ندارد اعتراض دارم به دستی که یک استکان چای خوشرنگ و دم کشیده دارد […]

اشعار

آتشفشان خاموش

به کوه بودنم نمی بالم آتشفشانی ام که دهانش را گل گرفته کلمات مذاب از گونه های متورمم شره می کند وای از آن روزی که فریاد زنم شاعر: وکیل […]